گوشه‌ای تنها نشسته اشک می‌ریزد رُباب

گوشه‌ای تنها نشسته اشک می‌ریزد رُباب

[ علی کرمی ]
گوشه‌ای تنها نشسته، اشک می‌ریزد رُباب
آه! این زن واقعاً دل‌گیر گریه می‌کند

یاد آن ساعت که پشتِ خیمه‌ها شاه غریب
قبر را می‌کَند با شمشیر گریه می‌کند

سنگ‌ها بوسه به پیشانی طفلش می‌زدند
مادرانه پای این تصویر گریه می‌کند

لب‌تشنه‌ای خشکیده‌شیرم
باید از شرمِت بمیرم
جشن یه سالگی‌تو باید
انگار سرِ قبرت بگیرم 

حرمَله داره چه خُرسند میاد  
گریه‌هام مگه برات بَند میاد؟
گُل من با گریه از دنیا رفت 
به لب‌های بچّه لبخند میاد 

حالا حتّی بخندی گریه داره 
تَن کوچیک تو بین مزاره 
الهی من نبینم روزی رو که
سرِ تو روی دست نیزه‌داره
 
بیدارت کرد حرمَله، خواب بودی 
 تشنه‌ی یک جرعه‌ی آب بودی

آب می‌داد و نمی‌داد، چه فرقی می‌کرد؟!
رفتنی بود دگر غنچه‌ی پَرپَرگشته

آن‌قدَر نیزه زمین زد، بدنش پیدا شد

برات زوده رُو نیزه سَر بذاری 
علی تو طاقت گرما نداری
سه شُعبه از گلوی تو گذر کرد 
نذاشتن دو تا دندون در بیاری 

لب‌تشنه‌ها، از لب‌هات یاد کردن
رُو نِی بودی، آبو آزاد کردن

*****

با دم کوبنده‌ی تکبیر غوغایی شده
کربلا با زینب کبری تماشایی شده

تک‌تک اصحاب گرمِ نوکری زینبَ‌ند
هاشمیّون حافظان روسری زینبَ‌ند

نظرات