گُلِ پژمرده پژمردن نداره ز پا افتاده پا خوردن نداره مرا بگذارم و برگرد خیمه تن پاشیده که بردن نداره قاسم بود و چه سنگ زدنی بود زیر سُم مرکب چه تنی بود شد از حسن یادی نیزه زدند تو مجلس شادی شد از حسن یادی سنگها شدند نُقلهای دامادی پا میکشید به زمین و تن اضافه اومد اونقدر پا خود به تنش بدن اضافه اومد خیلی رو دست حسین، حسن اضافه اومد تکلیف این تن روشن بود نیزه میخورد بیجوشن بود وقتی برگشت غم شد تازه شد این زره هم اندازه عمو حسین، عمو حسین ... واسه زدنش کوچهای وا شد لخته خون رو موهاش حنا شد این صحنه دلگیر بود انگار تو کوچهای زمینگیر بود این صحنه دلگیر بود عمو رسید ولی یه کم دیر بود پدرت زنده نبود و به تنش تیر زدند تو نفس میکشی از تیر پُر از پَر شدهای فکر کردم که ابوالفضل زمین افتاده با قد و قامت عباس برابر شدهای این صحنه دلگیر بود انگار تو کوچهای زمینگیر بود این صحنه دلگیر بود عمو رسید ولی یه کم دیر بود امونت حسن به خاک و خون نشسته چشم انتظار داده جون که چشماش رو نبسته سخته تکون دادن یه استخون شکسته اشکاش میریخت مبهوتش بود آغوش شاه تابوتش بود ماه عسل روی نی بود رهسپار بزم مِی بود
ماشاءالله خدا حفظ کنه حاج علی کرمی رو...