
از اول هر دو را خوشبخت کردم خیالِ عاشقان را تخت کردم پس از نُه سال و اَندی زندگانی علی را امتحانی سخت کردم مرا آتش به جان کردی و رفتی به غربت میهمان کردی و رفتی نگفتی بعدِ تو حیدر غریب است مرا بیخانمان کردی و رفتی فَلک دیدی چه خاکی بر سرم کرد به طفلی رختِ ماتم بر تنم کرد الٰهی بشکند دستِ مُغیره میانِ کوچهها بیمادرم کرد چرا بال و پرِ ما را شکستی؟ نهالِ بیبَرِ ما را شکستی؟ الٰهی بشکند دستِ تو قُنفذ که دستِ مادرِ ما را شکستی بر سوختهباغِ ما دگر سر نزنید این خانهی آتشزده را در نزنید از ما که گذشت مادری را دیگر در پیشِ نگاه دخترانش نزنید زِ ما گذشت عزیزان، خدا کند هرگز کسی عزیزِ دلش را خودش کَفَن نکند بگو به آنکه تو را زد به قصدِ قرب اینجا دگر شنیدنِ فریادِ زن ثواب ندارد تمامِ شهر چنین که تو را زدند حسابی حساب کردم و دیدم کسی حساب ندارد اگر چه سوخته بعد از حسین صورتش امّا گلایه مادرِ اصغر از آفتاب ندارد به بیکسیِ حسن گریه میکنی دَمِ آخر که همسری به وفاداریِ رباب ندارد