تقدیر من این بود به ویرانه بمیرم

تقدیر من این بود به ویرانه بمیرم

[ حاج جواد حیدری ]
تقدیر من این بود به ویرانه بمیرم
در گوشه‌ی ویرانه غریبانه بمیرم

---

چرا تو رفته‌ای, من زنده هستم؟
 سراسر از غمت آکنده هستم
برای مادری شش ماه کم بود
نشد شیرت دهم شرمنده هستم

---

به علی اصغرم آقا بگو از قول رباب
که ز بی‌شیری من شِکوِه به زهرا نکند

---

من فقط یک نوکرم، کار خودم را می‌کنم
او خودش هر وقت لازم شد، به نوکر می‌رسد

---

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده‌پروری داند

---

عمه دست غم روی کمر داره
از کبودی تنش خبر داره 
رباب از رو تجربه بهش می‌گفت 
قبرشو عمیق بکن، خطر داره 

---

ندیده عاشقت شدم، نمی‌دونم چی میشه 
شاهد این سوز دل و دیده‌ی تر کی میشه

هرچی میگم «حسین حسین» دلم که سیر نمیشه  
تا که می‌خوام ببینمت بازم میگی نمیشه 

در بگشا، عقده گشا، راهم بده تو خونه
چی کار کنم دوست دارم، خدای تو می‌دونه

اسم مقدست دلو می‌لرزونه به قرآن
من چی بگم دیوونه‌هات بهت میگن حسین جان

نظرات