خورشید شب فاطمه بالا آمد

خورشید شب فاطمه بالا آمد

[ حاج جواد حیدری ]
ای جانِ جهان، جهانِ جان اَدرِکنی
قَیّومِ زمین و آسمان اَدرِکنی 

احیاگرِ صد دَمِ مسیحا اَلغوث
یا حضرت صاحب‌الزمان اَدرِکنی

یا صاحب‌الزمان...

خورشید شبِ فاطمه بالا آمد
شکلِ دگرِ علی و زهرا آمد

مشتاق زیارت حسن بود حسین 
این بود که شش‌ماهه به دنیا آمد

از چشمِ تَرَم سوده‌ی الماس آید
یادم زِ وفای اَشجَعُ النّاس آید 

آید به جهان اگر حسین دیگری
هیهات برادری چو عباس آید 

آیینه‌ای و درست مانند حسین 
لبخند تو انعکاس لبخند حسین 

در محضر فاطمه عزیزی تو چقدر
داماد حسن هستی و فرزند حسین 

اذن از پدر گرفتم تا از پسر بخوانم 
با اشک شوق جاری، با چشم تَر بخوانم

با نیت تعبد در این شب تولد 
از مظهر تهجد شب تا سحر بخوانم

در دوری از مدینه، سجادی‌است سینه
 با جان و دل به یادش خمسِ عشر بخوانم

دین در مقاله‌ی او، بر لب رساله‌ی او
در جانِ خطبه‌اش قرآنی دگر بخوانم 

روشن شود زمین از نور جبین حضرت 
این نورسیده را من قرص قمر بخوانم 

اسم علی گذارد بر بچه‌هایش ارباب
تا از نخست امامِ خود بیشتر بخوانم

من بی‌فروغ ماندم، پس ماهِ هر شبم باش
نوری بده به شعرم، قدری مخاطبم باش

دلبر اگر تو هستی، دلداده شهربانو 
از شوق روی پایت افتاده شهربانو 

ناز قدوم پاکت سجادِ خانواده
با شوق پهن کرده سجاده شهربانو 

تا قسمت تو باشند، در خدمت تو باشند
آماده است ارباب، آماده شهربانو 

با گیسوی کمندت، پیشانی بلندت
همواره نقش بستی در یاد شهربانو 

زیباتر از جمالت، والاتر از جلالت 
هرگز به خود ندیده‌است اجدادِ شهربانو 

جام طهور یعنی هر چالِ گونه‌ی تو
مست است در کنارت از باده شهربانو 

بعد از غزل نوشتن، نذر علیِ لیلا 
مدح تو را بگویم سجادِ شهربانو 

شاعر زِ مدحِ پاکِ تو دست برندارد
شعرم به خوبی تو مضمون دگر ندارد

انگیزه‌ی تغزّل، ادعیه‌ی صحیفه‌است
شعری که مدح او نیست از ریشه‌اش ضعیف است

کِی با دو دست بسته، شد از جهاد خسته
دشمن تفکراتش سر تا به پا سخیف است

فتح الفتوح او را از کوفیان بپرسید 
نسل علی که ابن‌مرجانه را حریف است

شعری که بی‌هدف نیست، یعنی که بی‌شرف نیست
شعری که حق بگوید، نزد خدا شریف است

شعرم به وجد آمد وقتی از او سرودم 
من با سرودن از او حال دلم ردیف است

هم شیعه مسلکم از فیض دعای سجاد
هم عاقبت به خیرم از سجده‌های سجاد

نظرات