چون ابر به هر باد پریشانم از این عشق

چون ابر به هر باد پریشانم از این عشق

[ حاج محمود کریمی ]
چون ابر به هر باد پریشانم از این عشق
چون باد رها‌، بی‌سر و سامانم از این عشق
چون برگ به دست تب طوفانم از این عشق
بی‌چتر، ته کوچه‌ی بارانم از این عشق

سوگند دمِ حیّ علی العشق، حسین است
نقش علمِ حیّ علی العشق، حسین است

برد آن خمِ ابرو منِ سجّاده‌نشین را
چون ماه که حیرانِ خودش کرده زمین را
نه کفر شناسد دلم از عشق، نه دین را
دیوانه چه داند نه همان را و نه این را

ای شکر که بر خانه‌ی من، راه تو افتاد
من، خانه‌خرابت شدم ای خانه‌ات آباد

یک بوسه‌ی آتش پرِ پروانه‌ی ما برد
سیل آمد و بر دوش خودش، خانه‌ی ما برد
طوفان شد و برقی زد و کاشانه‌ی ما برد
این عشق رسید و دل دیوانه‌ی ما برد

از روز ازل، خاک‌نشینان حسینیم
عشق است اگر بی‌سر و سامان حسینیم

این کیست که آتش به گریبان من انداخت
این کیست که شعله به نیستان من انداخت
این کیست که آشوب به بنیان من انداخت
این کیست که جان بر رگ بی‌جان من انداخت

بر آن‌که دچاریم، حسین است؛ حسین است
ما هرچه که داریم، حسین است؛ حسین است

ماییم و جنون تو که زنجیر نگشتیم
دورِ سرِ غیر از تو، نفس‌گیر نگشتیم
ما جز به در خانه‌ی تو، پیر نگشتیم
هی نام تو گفتیم ولی سیر نگشتیم

از هر نفس ما بس ما هست، حسین است
این عشق، تمام کس ما هست؛ حسین است

ای هرچه خدا داشته، پاشیده به پایت
ای هرچه علی داشته، بخشیده برایت
شش‌گوشه‌ی دل را که تراشیده خدایت
یک قبله فقط هست، فقط کرب‌وبلایت

رفتیم و نوشتیم که جان در حرم توست
آرام‌ترین جای جهان در حرم توست

ما را جگری بود، دگر نیست؛ دگر نیست
تاوان غم عشق به امّا و اگر نیست
آن را که خبر از حرمت نیست، خبر نیست
انگشت‌نما بودن ما جرم مگر نیست

با اشک تو آمیخت خدا آب ‌و گل ما
ای حضرت نزدیک‌تر از ما به دل ما

عیسی چه دمی داشت، اگر داشت تو دادیش
موسی قدمی داشت اگر داشت تو دادیش
سینا حرمی داشت اگر داشت تو دادیش
یحیی که غمی داشت اگر داشت تو دادیش

یحیای علی! ای لب‌خشکیده! دمت گرم
ای جان فقیران دو عالم! حرمت گرم

بگذار که شب در خم گیسوی تو باشد
چشمان خدا روو به فراروی تو باشد
هر صبح، علی خیره به ابروی تو باشد
هرشب، سرِ زهرا روی زانوی تو باشد

بگذار که زهرا بکشد شانه به مویت
بگذار حسن بوسه زند زیر گلویت

پشت درِ شش‌گوشه‌ی تو جمع گدا جمع
شد بیت کرم گرد تو در وقت دعا جمع
ای خاطرِ زهرا به نفس‌های شما جمع
خوبان دو عالم همه در کرب‌و‌بلا جمع

تو که نفس فاطمه‌ای، از چه شدی پخش
آقا! تو حسین همه‌ای؛ از چه شدی پخش

از یاد، وهب برد کنارت وطنش را
حق داشت که عابس بِدرد پیرهنش را
حر، غرقه‌ی خون است ببینی کفنش را
جُون است بغل کرده‌ای آقا بدنش را

آهسته برو ای نفس سینه‌ی زینب

ای وای که زهرا، أنا عطشان تو کشتش
تو نامده بودی، أنا عریان تو کشتش
کوچه نه، حدیث لب و دندان تو کشتش
پهلو نه، غمِ حنجرِ سوزان تو کشتش

دنبال تو زینب چِقدر تاب بیارد
رفته‌ست برای تو کمی آب بیارد

برخیز و ببین خواهرت افتاده عزیزم
بالای سرت، مادرت افتاده عزیزم
از حرکت نیزه، سرت افتاده عزیزم
از ناقه، زمین دخترت افتاده عزیزم

شب آمده داری خبر از حال رقیّه؟
زجر است که رفته‌ست به دنبال رقیّه

نظرات