بهار علی بمان همسفر در کنار علی
1594
33
- ذاکر: حسن حسینخانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت زهرا سلام الله علیها
- مناسبت: شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
- سال: 1401
نگار علی، بهار علی
بمان همسفر، در کنار علی
کبوتر من، سنوبر من
چرا بیخبر، رفتی از بر من
وجود علی سُجود علی
فرشتهی صورت کبود علی
وجود علی
حلالم نما که دیدم تو را
به خاک زمین زیر ضربهی پا
غُرورم شکست، رَه چاره بست
در خانه بر پیکر تو نشست
دل از غُصه مرد، دلم را فشرد
در خانهی من به روی تو خورد
---
تازیانه دنیامو ازم گرفت
آتیش آرزوهامو ازم گرفت
خدا لعنت کنه مغیره رو
مادر بچه هامو ازم گرفت
یادمه زندگیمو نظر زدند
دستشون پر بود و با پا در زدند
چهار نفر روی سرم ریخته بودند
ولی زهرامو چهل نفر زدند
هیچ جا اشکم اینچنین در نیومد
کاری از دست کسی بر نیومد
صدای نالَشو آخر شنیدم
میخِ در همینجوری در نیومد
هی میگفتم که نزن نزن، میزد
حرفا با خودش امام حسن میزد
اینکه هیچیم نشد آزارم میده
کاش یدونه سیلیام به من میزد
اومدند توی خونم قدم زدند
توی کوچه بچههام رو هم زدند
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو به هم زدند
---
باشد قبول رو زدن من قبول نیست
حداقل بیا به خاطر این بچهها بخند
آتش گرفتهی حرمم آتشم نزن
این روزهای آخر عمرت بیا بخند
یکوقت هم بَنا شد اگر خندهای کنی
این سینهات شکسته کمی بیصدا بخند
حالا که رفتنی شدهای خنده میکنی
باشد، تو هم به غربت شیر خدا بخند
بمان همسفر، در کنار علی
کبوتر من، سنوبر من
چرا بیخبر، رفتی از بر من
وجود علی سُجود علی
فرشتهی صورت کبود علی
وجود علی
حلالم نما که دیدم تو را
به خاک زمین زیر ضربهی پا
غُرورم شکست، رَه چاره بست
در خانه بر پیکر تو نشست
دل از غُصه مرد، دلم را فشرد
در خانهی من به روی تو خورد
---
تازیانه دنیامو ازم گرفت
آتیش آرزوهامو ازم گرفت
خدا لعنت کنه مغیره رو
مادر بچه هامو ازم گرفت
یادمه زندگیمو نظر زدند
دستشون پر بود و با پا در زدند
چهار نفر روی سرم ریخته بودند
ولی زهرامو چهل نفر زدند
هیچ جا اشکم اینچنین در نیومد
کاری از دست کسی بر نیومد
صدای نالَشو آخر شنیدم
میخِ در همینجوری در نیومد
هی میگفتم که نزن نزن، میزد
حرفا با خودش امام حسن میزد
اینکه هیچیم نشد آزارم میده
کاش یدونه سیلیام به من میزد
اومدند توی خونم قدم زدند
توی کوچه بچههام رو هم زدند
شبا دیگه دور هم جمع نمیشیم
بدجوری زندگیمو به هم زدند
---
باشد قبول رو زدن من قبول نیست
حداقل بیا به خاطر این بچهها بخند
آتش گرفتهی حرمم آتشم نزن
این روزهای آخر عمرت بیا بخند
یکوقت هم بَنا شد اگر خندهای کنی
این سینهات شکسته کمی بیصدا بخند
حالا که رفتنی شدهای خنده میکنی
باشد، تو هم به غربت شیر خدا بخند
نظرات
نظری وجود ندارد !