صمیمی است همیشه بیان دست خدا سرود عاطفه خواند زبان دست خدا سر تمام خلائق به پای اهل ولا سر ملائکه بر آستان دست خدا چرا ز ماذنهی دل نمیرسد بر گوش ؟ اذان عشق که باشد از آن دست خدا امان ز دست زمانی که عشق گم گردد به یادم آمده اینک زمان دست خدا چه فتنهها همه در جای جای شهر نبی چه غصّهها همه در آشیان دست خدا بریده بود نفسهای سینهای آنجا بریده بود به کوچه امان دست خدا نهفته بود غم غربتی به سینهی حق شکفته بود گلی در میان دست خدا الههای که به عالم زبانزد کرم است نشسته منتظر ارمغان دست خدا سرشک دیدهاش از دست تو تمنّا داشت شکسته بود مگر استخوان دست خدا گل قنوت سحرگاه او پر از شبنم ببارد از غم تو آسمان دست خدا اگر چه شد ز سرت سایهی نبی کوتاه چه غم، پناه تو شد سایبان دست خدا توان نمانده علی را، کند پرستاری تو را که بودهای عمری توان دست خدا نوازش تن مجروح توست مرگ علی چه سخت میگذرد امتحان دست خدا تو را شکسته دلان در بقیع چه میجویند؟ که هست مرقد تو پرنیان دست خدا به پای محمل سبزت فرشته دست افشان که دست خویش ندادی نشان دست خدا **** آن یار که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست گفتم به کجا ببینمت گفت به خواب پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست وصیتی که تو کردی گرفت جان مرا دوباره کرد عزاخانه آشیان مرا یگانه رکن علی رحم کن به جان علی مرو مرو که ز تن میبری روان مرا سکوت کردم و دیدم تو را زدند زدند نداد هیچ پیامآور امتحان مرا خجل شدم ز تو آندم که پاک میکردی به دست خستهی خود اشک دیدگان مرا کجا روم به که گویم چگونه شرح دهم که قتلگاه تو کردند آشیان مرا میان شعله ز مسمار ساختند قلم به سینهی تو نوشتند داستان مرا چگونه پیر نگردم در این بهار شباب که کشت ضرب لگد همسر جوان مرا صدای نالهی یا فضهات علی را کشت روان من، دگر از تن مبر روان من خدای عزوجل کاش بشکند دستش که نقش خاک زمین کرد آسمان مرا با جمع نامرتبشان سنگریزهها سیلی به روی مادر آیینهها زدند دیدند چون حریف نبردم نمیشوند دستم طناب بسته به من پشت پا زدند شیطانپرستهای به ظاهر خداپرست یار مرا برای رضای خدا زدند **** تو که از آشیون من خبر داری پس کنارم بمون مگه تو بار رفتن سفر داری پس کنارم بمون مگه قرار نبود بمونی همیشه فاطمه فاطمه این بار روی شونههامو برداری پس کنارم بمون **** بارو از دوش من برداشتی جای آن طابوت خود بگذاشتی آه آه ای همرهان آهستهتر میبرید اسرار را سربستهتر این تن آزرده باشد جان من جان به قربانش شده قربان من این جماعت حاملان کوثرند گوییا طابوت خالی میبرند مرحمی خرج دل چاکم کنید همرهان همراه او خاکم کنید *** هیچ جا اشکم این چنین در نیومد کارى از دست کسى برنیومد صداى نالهشو آخر شنیدم میخ در همینجورى درنیومد یادمه که شالمو گرفته بود راه اشک و نالمو گرفته بود یادمه بال خودش شکسته بود ولى زیر بالمو گرفته بود تازیانه دنیامو ازم گرفت آتیش آرزوهامو ازم گرفت خدا لعنت کنه این مقیره رو مادر بچههامو ازم گرفت **** اول قرار بود که با هم سفر کنیم رفتن به او رسید و تمنا به من رسید تقسیم کار خانه به نفع علی نبود ای وای من که شستن زهرا به من رسید (الا ای دست بسته دستهایم را نمیگیری که تا در این دم آخر به دامانت بیاویزم)