حسن حسینخانی

ظلم و جور و ستم بی عددش یادت هست

717
4
ظلم و جور و ستم بی عددش یادت هست
جای دست و ضربات لگدش یادت هست

خاطرم هست که سوزاند دل مولا را
خاطرم هست که می‌گفت بزن زهرا را

این جماعت که در این ظلم خودش نابغه داشت
به کتک کاری زن ها چقدر سابقه داشت

یک زن حامله را در بر شوهر زده اند
مادری را جلوی دیده ی دختر زده اند

آنقدر پوشیه و گل به سرت می‌ریزد
زیر این معجر پاره شده پنهان نشوی

ما چو واقف گشته ایم از چون و چند
قفل بر لب های لب بنهاده ام

تا نگردد راز های غیب فاش
تا نگردد منهدم نظم معاش

تا ندرد پرده ی حیرت مدام
تا نجوشد دیگ مهنت خام

زان سخن های چون در شاهوار
کز درونم صد حریف خوش نفس
دست بر لب می‌نهد یعنی که بس

آنقدر پوشیه و زیر یک معجر پاره شده پنهان نشوی
زیور آلات تو رو مردم اینجا نبرند

وسط خیمه آتش زده حیران نشوی
محملت شعله ور از واژه ی غارت نشود
حرمت بسته به زنجیر اسارت نشود

در کوچه ها با حال بیمارت نبردن
این معجری که سرم دارم نبردن
اینجا چه شأنی دارد این معجر برادر

حالا که احوال رضا خوب است خوبم
وقتی نگاه مردا خوب است خوبم
دیدم کمالات پدر را در برادر

بنویسید سری بر سر نی جا می‌کرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا می‌کرد

نه تو جسارت دیده ای نه من جسارت
نه تو به غارت رفته ای نه من

نه، تو اسارت رفته ای
پس ما دو تا قربان آن خواهر برادر

با نیزه ای تا شاه را از حال بردن
یک یک تماما اموال را بردن

هر آنچه که بود در گودال
تسبیح عبا عمامه انگشتر برادر

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش