نامت میآید ، فصل باران میشوم من ... در عرض یک ثانیه گریان میشوم من ... خاکستری در دست طوفان میشوم من ... یعنی پریشان در پریشان میشوم من ... ای از ازل با من به قربان نگاهت ... بند دلم در عشق نابت بند بوده ... طبق روایاتی که فرمودند بوده ... جزر و مد جانم به یک لبخند بوده ... این قصه مثل آتش و اسفند بوده ... روشن شود دنیایم از چشم سیاهت ... عاشق شدن یعنی پر از پروانه ماندن ... پر سوختن تا انتها مردانه ماندن ... بی یار مردن ، با همه بیگانه ماندن ... با عقل و منطق تا ابد دیوانه ماندن ... عاشق منم ، یک عمر هستم سر به راهت ... و ای کاش میشد تار و مارم را ببینن ... تا جان فشانی پای یارم را ببینن ... آن ضربه های بیقرارم را ببینن ... طوفان سخت ذوالفقارم را ببینن ... آماده ام من را نکش با داغ آهت ... قابل ندارد بچه ها قربانی تو ... عالم بلا گردان تو ، ارزانی تو ... تا خط نیفتد لحظه ای پیشانی تو ... جان میدهم با رفتن طوفانی تو ... میترسم از رفتن به سوی قتلگاهت ... گرد و غبار کربلا بر روت هرگز ... سنگ نشسته گوشه ی ابروت هرگز ... من باشم و آن ضربه بر پهلوت هرگز ... سر پنجه های یک نفر در موت هرگز ... من باشم و خونین شود آن روی ماهت حسین ... تو میروی و غرق باران میشوم من ... تنها میان دست طوفان میشوم من ... هر ساعت و ثانیه گریان میشوم من ... دامن کشان ، گیسو پریشان میشوم من ... تو میروی من میشوم بی سر پناهت ...