
خواهرم ؛ جون تو و جون حرم ... خواهرم ؛ جون تو و دسته گل برادرم ... اگه آمادهشدی ؛ وقت جداییمونه ... باید این بچّهیتیم پیش خودت بمونه ... دخترا جدا نشن از پیش مادراشون ... تو گوش کسی یه وقت گوشواره جا نمونه ... دل من نگرونه برادر زادمونه ... میترسم خودش بیاد ؛ خودشو به مقتل برسونه ... برادرم ؛ تنها نذار خواهرتو ... برادرم ؛ یکم بمون تا ببوسم حنجرتو ... این که جون به لب میشه با گریه کردن تو ... جایی آروم نمیشه جز روی دامن تو ... هنو هیچی نشده ، جون به لبش رسیده ... وای اگه ببینه خنجر روی گردن تو ... ببینه تووی مقتل ، پر از خونه تن تو ... چه جوری بمونه ، ببینه پرپر زدن تو ... ای خدا ؛ عمو جونم میخواد بره ... چیکار کنم! چرا منو نمیبره ... عمّهجون ؛ طاقت موندن میدونی ندارم ... کاش منم یه نامه داشتم که براش بیارم ... کاش تو نامهی بابام ، اسم منم میومد ... یا منو ببر عمو یا که بمون کنارم ... شبیه علیاصغر ، فداییتو نگاه کن ... یه شمشیر بده و جنگیدن منو نگا کن ... عمّهجون ؛ میون میدونو ببین ... عمّهجون ؛ بذار برم ، عمو جون افتاد رو زمین ... عمّه! تا دیر نشده ، بذار برم تو میدون ... نگاهکن بالا و پایین میره شمشیراشون ... دیگه نه میبینمش ، نه میشنوم صداشو ... صدای عمو دیگه گمشده تو صداشون ... یکی از بین لشکر داره میاد با خنجر ... ببین عمّه بهش آب نمیدن لحظهی آخر ... نه تنش جا واسه نیزه داشت و نه کسی نیزه داشت به جایی بزنه ... هر که هر چی داشت تو مقتل می ریخت ، جا نداشت که دست و پا بزنه ... مادرش داد می زد و نگاه می کرد بدنای کم و مبهم شده رو ... نتونستن آخرش جدا کنن حسن و حسین درهم شده رو ...