
گر چه بعد از غم تو طی شده دورانی چند ما ندیدیم در این شهر رفیقانی چند شهر من، نان مرا خورد و نمکگیر نشد هیچکس مثل من از زندگیش سیر نشد حقّ ما را سر هر قصّه که میشد خوردند قاتل مادر من را روی منبر بردند باخبر نیست در عالم کسی از حال حسن قُنفذ از کوچهی ما رد شد و خندید به من آن چهل مرد که آتشزن جنّت بودند در صف اوّل هر وعده جماعت بودند شیر غرّان جمل بودم و تاوان دادم سالها قبل در آن کوچهی بد جان دادم سوختن چارهی این خستهی غم پرور بود از عسل مزهی این زهر گواراتر بود مادر از دل آزردهی من باخبر است مرگ از دیدن قنفد بخدا خوبتر است مثل آن پهلوی زخمی گرفتار شده جگر پارهی من پاره مسمار شده کاش ثانی عوض فاطمه من را میزد جای مادر لگدش را به تن ما میزد

عالی