زهر آنگونه اثر کرده به اعضای تنَش لرزه افتاده در این لحظه تمام بدنش مردم، این رسم هواداریِ پیغمبر بود؟ من جگرگوشهی پیغمبر خاتم، حسنم همسرم قاتل من شد، به که گویم این غم؟ آری آنگونه غریبم که غریبِ وطنم خون شد آنگونه همه عمر دلم از غصه که برون میشود این لختهی خون با سخنم بس که دندان ز غمِ کوچه نهادم به جگر جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم خواب را بُرد ز چشمانِ من آن کوچهی غم آن که یک عمر از آن غصه نخوابیده منم تیر بر پیکرِ من میزند امروز عَدو هیچ غارت نشد امّا ز تنم پیرهنم ***** من ایستاده بودم دیدم که در افتاد حسن ناله میزد: بابا مادر افتاد تو افتاده بودی، درم روی بازوت دیدم هرکی رد شد، لگد زد به پهلوت