
کریم کاری به جود و کَرم نداره (آخه تو این دنیا کدوم مادر مثل منه یه پسرم بیحرمه و یه پسرم بیکفنه)۲ وقتی میخوای برای حسین من کتیبه بزنید یه کتیبه هم برای داداشش که غریبه بزنید (حسنم محتشم نداره، تو مدینه حرم نداره)۲ (یه دونه زائرم نداره)۲ مینویسم کمی از لحن گرفتار بقیع کمی از حال خودم ساعت خونبار بقیع زائری سرگشته و بیمار بقیع میگذارد سر خود را، سر دیوار بقیع لعنت الله به اولاد ابوسفیانها شمرها، حرملهها در همه دورانها خواست آرام بگیرد دل بارانیه او رنگ اِحرام بگیرد دل بارانیه او ز لبش کام بگیرد دل بارانیه او ختم انعام بگیرد دل بارانیه او چوب نامرد رسیدو به سرش خورد ولی دست کوتاه نکرد از کَرمِ خوان علی باز هم رو به بقیع، گریهکنان بیتابی دست بر سینه،دو تا چشم، پر از بیخوابی نه حرم، گنبدِ گلدسته، نه حوض آبی قبر اولاد علی بود و شبی مهتابی اشک میریخت به لب ذکر حسن جانی داشت خاطراتی زسفرهای خراسانی داشت ناگهان مرغ دلش راهیه مشهد شد و بعد از درِ شیخ طبرسیِ حرم رد شد و بعد سخت مشغول الدُخل محمد شدو بعد اشک بین حرم و چشم تَرَش سد شده بود السَلام حضرت سلطان به فدایت پدرم سالها درپی این بارگهت در به درم اشک میریخت کمی دردِ دلش وا میکرد وسط گریهی خود طرحِ معما میکرد زیر لب آمدم ای شاه، که نجوا میکرد دلش آرام شد و خوب تماشا میکرد چه حریمی و عجب صحن و سرایی آقا تو ملقب به غریب الغربایی آقا؟! نوبت جامعه شد لحظه دیدار رسید وقت دل دادنِ به حضرت دلدار رسید راه را باز کن ای گُل به دَرت خار رسید باز هم زائر آلودهی هر بار رسید بین این جامعهی گرم دلش پَر پَر شد بُرد نام حسن باز دو چشمش تر شد داشت اطراف حرم مرثیه خوانی میکرد اشکها از دل او خانه تکانی میکرد پیش ارباب خودش چرب زبانی میکرد دست در پنجره انداخت که آرام شود مثل یک مرغ نشسته به سر بام شود از خواب پرید و جگرش تیر کشید چند تا صورت قبرِ که به تصویر کشید فکر او دست قضاء بود به تقدیر کشید خوابهایش همه انگار به تعبیر کشید زیر لب گفت حسن جان به خداوند قسم میشوی صاحب یه گنبد زیبا و حرم