کوچه بود و غروبِ دردآور گوشهی چشم آسمان تر بود در زمان عبور از آن کوچه دستهایم به دست مادر بود ناگهان سایهای پدید آمد ناله از فرش تا ثریّا رفت تا به خود آمدم فقط دیدم دست یک نانجیب بالا رفت صورت شوم خود در آینه دید خیز سمت دلِ دَرَک برداشت سنگی از دست چپ حواله نمود گونهی راستش تَرَک برداشت دوزخ آتش گرفت و نفرین کرد جبرئیل امین بگفت آمین مادرم با تلاش بسیارش شد به پا و دوباره خورد زمین وای مادرم مادرم مادرم... چادرش را تکاند و راه افتاد مثل کوه از کنار کاه گذشت ولی از درب خانه ناغافل دو سه باری به اشتباه گذشت خونهمون این طرفه کجا میری بیا بیا تنگِ غروبه، تنگِ غروبه از کوچه تا خونه حسن سینه میکوبه ای دادِ بیداد، ای دادِ بیداد گوشواره تو گوشش شکست، پیش من افتاد آتیش به جونم میزنه تا از فدک دَم میزنه ببین چهجوری بیحیا، سیلیِ محکم میزنه وای مادرم وای مادرم...