امامزادهی آبادیام ، حرم دارد ولی برادر زینب هنوز بیحرم است باور نتوان کرد که خاکیست مزارت جز آنکه ضریح تو کبوتر شده باشد جانم حسن جانم حسن حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند رد دو دست ابالفضل روی آب بماند حسن شدی که سوال غریب کیست درعالم میان کوچه وگودال بیجواب بماند به احترام حسین سه روز مانده به گودال بناست زائر تو زیر آفتاب بماند کسی به زهر تهمت ناروا نزد دست مغیره بر جگرمن اثر گذاشت غم میوزید شادیِ ما مختصر کُنَد شب میرسید کامِ مرا تلخ تر کُنَد کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کُنَد مادر که میرود همهی خانه بیکَساند مادر که هست خنده از اینجا گذر کُنَد باشد ، مریض هم شده باشد به خانهات کافیست در نماز که چادر به سر کُنَد او هست نانِ تازه و گرمیِ خانه هست کافیست در قنوت دعایی اگر کُنَد من روضه خوانِ خویشم و دیدی که روزگار! آتش نکرد آنچه که غم با جگر کُنَد نامردِ شهر با همه ولگردها رسید تا که تمام قصهیِ دیوار و در کُنَد گردن کشید دید علی نیست شیرشد تا بیخیال طعنه زند خنده سر کُنَد اول قبالهیِ فدک از دستِ ما گرفت میخواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد محکم گرفته مادرِ من چادرش ، ولی فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد یک تن میانِ چند نفر حرفِ ساده نیست مادر زدن به پیش پسر حرف ساده نیست