یابن الحسن عموی تو را بی هوا زدند در علقمه به پیکرش از خون حنا زدند مقتل نوشته است به قد رشید او چندین هزار تیر کماندارها زدند در ازدحام هلهله تیر سه شعبه را بر چشمهای نافذ آن دلربا زدند در بین نخلها کنار شریعه بود شمشیر بر دو دست عموی شما زدند مَشک پر آب را که به دندان خود گرفت آتش به قلب ساقی اهل ولا زدند شرمندهی سکینه شد و کودک رباب با تیر تا که مَشک ابالفضل را زدند دیدند دست در بدنش نیست ناگهان ضرب عمود بر سر آن مقتدا زدند