ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشانِ عشق را نالان مکن چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن خلق را مسکین و سرگردان مکن جمع و شمع خویش را برهم مزن دشمنان را کور کن شادان مکن کعبهی اقبال این حلقه است و بس کعبهی امید را ویران مکن این طناب خیمه را برهم مزن خیمهی توست آخر ای سلطان مکن نیست در عالم ز هجران تلخ تر هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن منم زینب گل دامان زهرا شدم آواره اندر کوه و صحرا منم زینب که گشتم جاودانه منم زینب که خوردم تازیانه کربلا، کربلا.... کربلاست که انسان به هوش میآید هنوز نالهی زینب به گوش میآید