آب می‌خواهم آب

آب می‌خواهم آب

[ حاج محمود کریمی ]
آب می‌خواهم آب
خیمه‌ها پر شده از تشنگی و رنج و عذاب

ای عمو! آب چه‌شد؟!
غیر شرمندگی، عبّاس نداده‌ست جواب

دختری مشک آورد
مشک آورد و دنیا به سرش گشت خراب

به دل دشمن زد
قول داده‌ست عمو تا که بیاید با آب

قول داده‌ست عمو
رووی حرفش همه‌ی اهل‌ حرم کرده حساب

ظهر عاشورا شد
علم افتاد و زمین قائله‌ای برپا شد

علم افتاد زمین
و از آن‌ لحظه دگر، باب جسارت وا شد

نیزه‌ای بالا رفت
و چه دشوار میان دوسه نیزه، جا شد

دوره کردند او را
سر این‌که چه‌کسی سر ببُرد، دعوا شد 

یاأخا را تا گفت
پسر امّ‌بنین هم، پسر زهرا شد

ساعتی بعد حسین
در سراشیبی گودال تک‌وتنها شد

شعر، غرق گله است
پای زن‌های حرم، خسته و پر آبله است

زیر تیغ خورشید
سر عبّاس به نی؛ سایه‌ی این قافله است

دختری سیلی خورد
چون که بین سر و او، چند قدم فاصله است

روضه‌ی شعر اینجاست
نیزه‌دار سر عبّاس چرا حرمله است؟

نظرات