ای ساقیِ لب تشنگان ای جان جانانم، سقای طفلانم داغت شکسته پشت من ای راحتِ جانم، سقای طفلانم برخیز و بر در خیمهگه یک جرعهی آبی، به به چه خوش کابی ترسم بمیرند از عطش طفلانِ نالانم، سقای طفلانم خواهم بَرَم در خیمهگه این جسم صد چاکت، از روی این خاکت ممکن نباشد یا اخاه محزون و نالانم، سقای طفلانم امشب به خواب راحتند این لشکرِ کفار، زینب بُوَد بیدار باشد کنارِ بسترِ بیمارِ نالانم، سقای طفلانم زینب ز داغت میزند بر سینه و بر سر، ای زادهی حیدر گریَد گهی از بهر تو گه بر یتیمانم، سقای طفلانم