اومدم بگم فقط که یه جوری شرمنده‌م ازت که

اومدم بگم فقط که یه جوری شرمنده‌م ازت که

[ مهدی رسولی ]
من اومدم بگم فقط که 
یه جوری شرمنده‌م ازت که 

چیزی برای گفتن ندارم 
ردم کنی تمومه کارم
فقط بذار به حال زارم یه کم ببارم
 
حال دلم رسید به جایی 
که انگاری میاد صدایی

صدای فاطمه‌ست که داره 
کنار مشکِ پاره پاره
رو زخم صورت اباالفضل 
با گریه‌هاش مرهم می‌ذاره

خدا کنه که من بتونم 
مَشکو به خیمه برسونم 
درسته که دستی ندارم 
درسته که تمومه کارم 

باید به خیمه برسم چون 
یه مادری چشم انتظاره که آب بیارم 

نه چشمی مونده و نه دستی 
ای تیر، دلِ منو شکستی 
دیگه برا چی تو کمینِ مَشکم نشستی

از تو نمی‌خوام دیگه چیزی ای تیر 
به سمت مَشکم برنخیزی ای تیر 
آبروی منو نریزی ای تیر 

زدن حالا که مَشک آبو 
تا نبینم اشک ربابو 

کجایی ای عمود آهن 
بیا که بغض تو و دشمن 
یه کاری می‌کنه که دیگه 
چیزی نمونه از سرِ من 

بزن نبینم دیگه غم رو 
زمین افتادن عَلم رو
لحظه‌‌ی حمله کردن به 
سمت حرم رو

بزن که آرزوی من همینه 
چشمای من رو نیزه‌ها نبینه
دستی بلند شده روی سکینه

نظرات