
به جز این پناهِ روضه که نمانده است جایی چقدَر صدات کردم که مگر رسد صدایی متوسّلیم بر تو متوکّلیم تو به سپاه حاجتِ ما تو بگو بگو روایی تو امیرِ خلوتِ من، تو امیر جلبت من به جز این نبایدم شد تو امیرِ کربلایی تو امیر کربلایی، تو امیر کربلایی شب قدر سوم است و به سهسالهام ببخشی تو وساطتم کن آقا که عموی بچههایی منِ روسیاهِ خسته، منِ بیکسِ شکسته به تو بُردهام پناهی که ندارم آشنایی که ندارم آشنایی به بریدههای دستت به همان سر شکستهت تو محل بِده به بنده که من آمدم گدایی تو زِ خصم نیزه خوردی، تو به خاک جان سپردی و به نخلها اسیری، تو زِ تیرِ بیحیایی چقدَر تلاش کرده که تو را به خیمه آرد چقدر عذاب دیده که نداشته عبایی ابوفاضل ابوفاضل ابوفاضل سرِ نیزه گیر کرده به شکاف سینهی تو چه عذاب دردناکی، چه غمی، چه ماجرایی! تو که گیرِ نیزه هستی و عقیله گیرِ خولی در آن اوج شلوغیها سنان مست را دیدند میان سینهای سرنیزهاش را جابهجا کرد با غم نگاه کردی حسینو دیدی تا کردی حسینو؟ این اولین باره تو عمرت داداش صدا کردی حسینو جون من اینجوری غربت نکِش چشمتو رو مَشک پارهت نکِش نمیشه بدون دست آب آوُرد فدای سرت خجالت نکِش پای هیچکی به خیمه وا نمیشه رباب آوارهی صحرا نمیشه خیالت راحت از این خیمه باشه سر گوشوارهشون دعوا نمیشه رفتی و از ما دل نکندی چشماتو رو نِی میبندی بعد از تنت تقدیر سر شد افتادنِ از رو بلندی به سنان و شمر سپردن تو رو ماه بودی رو نیزه بردن تو رو گریه کردیم که تو بزم شراب با بگو بخند آوردن تو رو میگن ریز کردنت میگم نمیشه قدّ و بالای تو دَرهم نمیشه تو رو تو قبل اصغر هم بذارن یه ذرّه از بزرگیت کم نمیشه چند ساعت نیست اکبر از دست دادم از دست رفتی لشکر از دست دادم بیا برگرد خیمه ای کس و کارم منو تنها نگذار ای علمدارم **** عاصی شدم از دست جماعت به اباالفضل از عالم و آدم گِله بردم به اباالفضل رفتم بزنم دور جهان را خبری نیست رفتم بزنم دور که خوردم به اباالفضل **** بریز آبِ روان اسما ولی آهسته آهسته به جسم اطهرِ زهرا ولی آهسته آهسته ببین بشکسته پهلویش سیَه گردیده بازویش