
رسیده رزق عالم از سرِ خوانِ ابوفاضل2 تبرّک میکند هر سفره را نان ابوفاضل کسی که اربعین تا کربلا رفتهست میداند تمام زائران هستند مهمان ابوفاضل پس از حیدر نوشتم لا فَتی اِلّا اباالفضل و سپس لا سَیف اِلّا تیغِ بُرّانِ ابوفاضل گدا از صحن او مانندِ سلطان میزند بیرون۲ که میبارد کَرَم از طاقِ ایوان ابوفاضل امام ارمنیها روز تاسوعا اباالفضل است که باید گفت آنها را مسلمانِ ابوفاضل گره در کار مشک افتاد تا بر خاک دست افتاد گره وا میشود تنها به دندان ابوفاضل فقط داغِ برادر را برادر مرده میداند که زینب را در آخر کشت فقدان ابوفاضل ***** تا تو بودی خیمهها آرام بود دشمن از بیحرمتی ناکام بود یک خیمه نیم سوخته شد جای صد اسیر چیزی که رَه نداشت در آن چاره بود بوی گلاب و فرات پر آب و بیچاره رباب و کرب و بلا بوی یاس و خدای احساس و ضریح عباس و کرب و بلا ***** لازم نبود آتش سوزان به خیمهها دشتی ز سوز نالهی زینب شراره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر چهرهی هر ماهپاره بود در زیر پای اسب دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود ***** خسته بودم به روی ناقه کمی خوابم برد زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد من به عمرم سرِ بازار نرفته بودم لگد شم مرا راهیِ بازارم کرد