
(ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم بنده را نام خویشتن نبوَد هرچه ما را لقب دهند، آنیم)۲ گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمیدانیم (دوستان، در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم)۲ چون دلآرام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم سعدیا، جز هوای دولت یار هر دو عالم،به هیچ نستانیم ترک جان عزیز، بتوان گفت ترک یار عزیز، نتوانیم یابن الحسن... من که باشم، که برا خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای، خاک درت تاج سرم دلبرا بندهنوازیت که آموخت بگو که من این ظن، به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقهی راه کن ای، طایر قدس که دراز است ره مقصد و من، نو سفرم باید رفت، باید دنبال پرچمت تا ابد رفت باید موند، باید پای این مکتبت تا ابد موند پاشو از رو خاکا، ای سخای حرم تو قرار بود واسهی اصغر،آب بیاری نه که تازه دستاتم اینجا، جا بزاری نبینم که اشکت مثله آب مشکت میشه جاری تو قرار حرم بودی، واسه چی بیقراری؟ تو عزیز دل منی، حتی آبم نیاری تو دل خیمه، جاتو داری شد خیمه بیتاب، برگرد آه بیدست، بی آب، برگرد

بهترین مداح