باز دنیا به سوی حیدر کرّار آمد

باز دنیا به سوی حیدر کرّار آمد

[ حاج علی کرمی ]
باز دنيا به سوی حيدر کرّار آمد
به سراغ قمر از راه شبِ تار آمد
دل شب سمت حرم، شمر ستمکار آمد
به شکارِ دل عباسِ علمدار آمد

گفت: عباس! ببين بخت، تو را همراه است
که امان‌‌نامه‌ی تو خطّ عبيد‌الله است

چشم عباس که بر شمرِ ستمکار افتاد
پايی تا فرق چو آهی که برآيد زِ نهاد
گفت: کای کارِ تو بر آل پيمبر بيداد
به تو و خطّ و امان‌‌نامه‌ی تو نفرين باد

دور شو! اين همه افسانه مخوان در گوشم
به دو عالم پسر فاطمه را نفروشم

گفت: ای لعل لبت تشنه، دلت دريايی
تا به کِی پای تو در سلسله‌ی تنهايی؟
به تو زيبنده بُوَد سَروری و آقايی
حيف کز قدر و جلالت که کنی سقّايی

تو اميری زِ چه رو عبدِ برادر باشی؟
نزد ما آی که فرمانده‌ی لشکر باشی

گفت: روزی که اذان بر درِ گوشم خواندند
همگی بر رُخم از اشک، گلاب افشاندند
مات و مبهوت به ديدارِ جمالم ماندند
همه دورِ پسر فاطمه‌‌ام گرداندند

تا فدای پسر فاطمه گردد هستم
پدرم اشک‌فشان بوسه زده بر دستم

گفت: ما بوسه گذاريم به خاک پايت
تو يل اُم‌ِّ بنينی و قمر، سيمايت
چه نيازی به حسين و به بنِ ‌الزهرايت؟
حيف باشد که زِ هم قطع شود اعضايت!

عوض آن‌ که حسين، اشک برايت ريزد
باش با ما که زر سرخ به پايت ريزد

گفت: خاموش که اين بندگی‌ام، آقايی‌ست!
باخبر باش که عباس، بنِ الزهرايی‌ست
جگرم تشنه ولی لعل لبم دريايی‌ست
شرفم بین تو بدان کار دلم سقّایی‌ست

باشد از اسب، زمين خوردنِ من پروازم
هرچه هستم به حسين ‌ابن ‌علی سربازم

من جدا لحظه‌ای از آل‌ پيمبر گردم؟
بهر حفظ سر و جان دور زِ دلبر گردم؟
پسر شير خدا نيستم ار برگردم
عشقم اين است که دور علی‌اصغر گردم

نيست بازيچه‌ی مانندِ تويی احساسم
دور شو! دور! زنا‌زاده! که من عباسم

آن طرف بر گردنم دِین است دِین
این طرف دست مرا بوسد حسین

آن طرف شیطان صدایم می‌کند
این‌ طرف زینب دعایم می‌کند
****
علمداری که یک لشکر به غارت بُرد مَشکش را
دَم دروازه شامی‌ها درآوردند اشکش را

به قرآن‌پاره‌ها آن بی‌وضوها دست‌ها بردند
عروسانِ علی را از میان مست‌ها بردند

زنانی‌ که روی خویش را از کور پوشاندند
صلاة ظهر تا مغرب میان شهر چرخاندند
****
چقدَر دور و برِ خواهر تو رقصیدند
ساز با ناله‌ی طفلانِ عزادار زدند

بی‌جهت نیست می‌افتد سر عباس زِ نِی
عمّه‌ام را جلوی چشم علمدار زدند

نظرات