هزاران سالِ نوری راه درک ماست تا زهرا

هزاران سالِ نوری راه درک ماست تا زهرا

[ حاج حسین سازور ]
هزاران سالِ نوری راه درک ماست تا زهرا
خدا حق داشت فرماید «و ما اَدراکَ ما زهرا»

ملالش نیست از برزخ، خیالی نیست از دوزخ
هر آن‌که کار و بار او گره خورده‌ست با زهرا

اگر دست می‌چرخاند در فکر من و تو بود 
مراقب بوده از اوّل به آب و نان ما زهرا

و ما منظور او بودیم و ما همسایه‌ا‌ش بودیم
اگر قبل از خودش کرده به همسایه دعا زهرا

یهودی را پَرِ چادرسیاهِ او مسلمان کرد
برای بچّه‌های خود چه‌ها کرده چه‌ها، زهرا

به ما آموخت پیروز است هر کس فاطمی باشد
به ما آموخت جان‌دادن به پای مقتدا، زهرا

چهل سال است می‌بینیم لطف مادری‌اش را
نمی‌سازد رها ما را در این آشوب‌ها زهرا

خودش اصل ولایت بود و در پای ولایت سوخت
نزن که برنخواهدداشت دست از مرتضیٰ، زهرا

مُغَیره از نفَس افتاد، قُنفُذ هم نفَس می‌زَد
علی را حفظ کرد امّا به زیرِ دست و پا زهرا

سرِ مویی نشد کم از علی امّا سرش را زد به در نامَرد
به در خورد و زمین خورد و مکرّر بی‌هوا زهرا

زمین افتاد امّا هیچ‌کس یاری نکرد او را
حواسش هست بعد از آن زمین‌افتاده را زهرا

*****

بعدِ زهرا قسمتم خونِ جگر شد، حیف شد
همدم تنهایی‌ام اشک بَصَر شد، حیف شد

کاش با هم مُرده بودیم، هر دو راحت می‌شدیم
فاطمه تنها مهیّای سفر شد، حیف شد

روزهای خوب من نُه سال با زهرا گذشت
روزهای خوب حیدر زود سَر شد، حیف شد

پیشِ چشمم همسر مظلومه‌ام را می‌زدند
چادرش خاکی میان رهگذر شد، حیف شد

بی‌حیا طوری لگد زد پهلوی زهرا شکست
فاطمه از هوش رفت و بی‌پسر شد، حیف شد

ضربه‌ها خیلی اذیّت کرد زهرا را ولی
ضربه‌ی قُنفُذ برایش دردسر شد، حیف شد

فاطمه از غصّه‌ی هِجر پیمبر پیر شد
از غم تنهایی من پیر‌تر شد، حیف شد

فاطمه از درد‌های خود به من چیزی نگفت

نظرات