هزاران سال نوری قبلِ خلقت خلق شد زهرا
1856
18
- ذاکر: حاج حسین سازور
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت زهرا سلام الله علیها
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1401
هزاران سالِ نوری راه دَرک ماست تا زَهرا
خدا حَق داشت فَرمایَد وَما اَدراکَ ما زَهرا
مَلالَش نیست از بَرزَخ خیالی نیست از دوزَخ
هَر آنکه کارو بارِ او گِره خورده است با زَهرا
اگر دست میچَرخواند در فِکرِ مَن و تو بود
مُراقِب بوده از اول به آب و نان ما زَهرا
وما مَنظورِ او بودیم و ما همسایهاَش بودیم
اگر قبل از خودش کرده به همسایه دُعا زَهرا
یَهودی را پَرِ چادر سیاهِ او مسلمان کَرد
برای بچههای خود چهها کرده زَهرا
به ما آموخت پیروز است هَر کَس فاطِمی باشَد
به ما آموخت جان دادن به پای مُقتَدا زَهرا
چِهِل سال است میبینیم لُطفِ مادریاَش را
نمی سازَد رَها ما را در این آشوبها زَهرا
خودش اَصلِ وِلایَت بود وَ دَر پای وِلایَت سوخت
نَزَن که بَرنَخواهَد داشت دَست از مرتَضیٰ زهرا
مُقیره از نَفَس اُفتاد،قُنفُذ هم نَفَس میزَد
علی را حِفظ کَرد اما به زیر دست وپا زَهرا
سَر مویی نَشُد کَم از علی اما سَرَش را زَد به دَر نامَرد
به دَر خورد و زَمین خورد و مُکَرَر بی هَوا زَهرا
زمین اُفتاد اما هیچ کَس یاری نکرد او را
هواسَش هَست بَعد از آن زمین اُفتاده را زَهرا
بَعدِ زَهرا قِسمَتَم خون جِگَر شُد حِیف شُد
هَمدَمِ تنهاییاَم اَشکِ بَصَر شُد حِیف شُد
کاش با هم مُرده بودیم هر دو راحت میشُدیم
فاطِمه تنها مُهَیای سَفَر شد حِیف شُد
روز های خوبِ من نُه سال با زَهرا گُذَشت
روزهای خوب حِیدَر زود سَر شُد حیف شد
پیش چِشمَم هَمسَرِ مَظلومَم را میزَدَند
چادرش خاکی میان رَهگُذَر شُد حِیف شُد
بی حَیا طوری لَگَد زَد پَهلوی زَهرا شِکَست
فاطِمه از هوش رفت وبی پِسَر شُد
ضربه ها خیلی اَذیَّت کَرد زَهرا را وَلی
ضربهی قُنفُذ برایَش دَردِسَر شُد حِیف شُد
فاطمه ازغُصهی هِجر پِیَمبَر پیر شُد
از غَم تنهایی من پیرتَر شُد حِیف شُد
فاطِمه از دردهای خود به من چیزی نَگُفت
تازه وَقتِ غُسل حِیدَر با خَبَر شُد
هستیام را با دو دست خود نَهادَم بین قَبر
روزهای تیرهی من تیرهتَر شُد حِیف شُد
حال، شب ها مونس من خاکِ قَبرِ فاطمه است
هر شَبَم با گریه بَر زَهرا سَحَر شُد حِیف شُد
زِینَب و کُلثوم میگِریَند و میگویَند آه
مادر ما کُشته اینجا پُشتِ دَر شُد
یا علی، یک اُستخوان بِشکَست از زَهرای تو
اُستخوانهای حُسِین بِشکَسته تَر شُد
یا علی با اَسب بَر جِسمِ حُسِینَت تاختَند
پیکر پاشیدهاش پاشیدهتَر شُد
خدا حَق داشت فَرمایَد وَما اَدراکَ ما زَهرا
مَلالَش نیست از بَرزَخ خیالی نیست از دوزَخ
هَر آنکه کارو بارِ او گِره خورده است با زَهرا
اگر دست میچَرخواند در فِکرِ مَن و تو بود
مُراقِب بوده از اول به آب و نان ما زَهرا
وما مَنظورِ او بودیم و ما همسایهاَش بودیم
اگر قبل از خودش کرده به همسایه دُعا زَهرا
یَهودی را پَرِ چادر سیاهِ او مسلمان کَرد
برای بچههای خود چهها کرده زَهرا
به ما آموخت پیروز است هَر کَس فاطِمی باشَد
به ما آموخت جان دادن به پای مُقتَدا زَهرا
چِهِل سال است میبینیم لُطفِ مادریاَش را
نمی سازَد رَها ما را در این آشوبها زَهرا
خودش اَصلِ وِلایَت بود وَ دَر پای وِلایَت سوخت
نَزَن که بَرنَخواهَد داشت دَست از مرتَضیٰ زهرا
مُقیره از نَفَس اُفتاد،قُنفُذ هم نَفَس میزَد
علی را حِفظ کَرد اما به زیر دست وپا زَهرا
سَر مویی نَشُد کَم از علی اما سَرَش را زَد به دَر نامَرد
به دَر خورد و زَمین خورد و مُکَرَر بی هَوا زَهرا
زمین اُفتاد اما هیچ کَس یاری نکرد او را
هواسَش هَست بَعد از آن زمین اُفتاده را زَهرا
بَعدِ زَهرا قِسمَتَم خون جِگَر شُد حِیف شُد
هَمدَمِ تنهاییاَم اَشکِ بَصَر شُد حِیف شُد
کاش با هم مُرده بودیم هر دو راحت میشُدیم
فاطِمه تنها مُهَیای سَفَر شد حِیف شُد
روز های خوبِ من نُه سال با زَهرا گُذَشت
روزهای خوب حِیدَر زود سَر شُد حیف شد
پیش چِشمَم هَمسَرِ مَظلومَم را میزَدَند
چادرش خاکی میان رَهگُذَر شُد حِیف شُد
بی حَیا طوری لَگَد زَد پَهلوی زَهرا شِکَست
فاطِمه از هوش رفت وبی پِسَر شُد
ضربه ها خیلی اَذیَّت کَرد زَهرا را وَلی
ضربهی قُنفُذ برایَش دَردِسَر شُد حِیف شُد
فاطمه ازغُصهی هِجر پِیَمبَر پیر شُد
از غَم تنهایی من پیرتَر شُد حِیف شُد
فاطِمه از دردهای خود به من چیزی نَگُفت
تازه وَقتِ غُسل حِیدَر با خَبَر شُد
هستیام را با دو دست خود نَهادَم بین قَبر
روزهای تیرهی من تیرهتَر شُد حِیف شُد
حال، شب ها مونس من خاکِ قَبرِ فاطمه است
هر شَبَم با گریه بَر زَهرا سَحَر شُد حِیف شُد
زِینَب و کُلثوم میگِریَند و میگویَند آه
مادر ما کُشته اینجا پُشتِ دَر شُد
یا علی، یک اُستخوان بِشکَست از زَهرای تو
اُستخوانهای حُسِین بِشکَسته تَر شُد
یا علی با اَسب بَر جِسمِ حُسِینَت تاختَند
پیکر پاشیدهاش پاشیدهتَر شُد
نظرات
نظری وجود ندارد !