
ساقی کرب و بلا، شاه کَرَم عباس است پسر اُمّ بنین، ماه حرم عباس است شیر میدان و دلیری که ندارد همتا نامدارِ عرب و عشقِ عجم عباس است مرده را زنده کند با نفسی گر عیسی شک نداریم که ذکرش همه دَم عباس است عبد صالح سپرِ حق و مطیعُ لله اوج ایثار و تجلّیِ جنم عباس است بین اهل ادب و اهل مرام و غیرت معتبر بودنِ هر قول و قسم عباس است آنکه با ردّ امان نامهی دشمن با خشم لرزه انداخته بر جانِ ستم عباس است شیرمردی که بصیر است و به دنبال حسین زده با فهم قدم جای قدم عباس است آن شهیدی که فرات از لبِ او آب شد و پشت ارباب ز داغش شده خم عباس است مَشک افتاد و ستون حرم افتاد زمین ذکر اهلِ حرم از این همه غم عباس است ***** بیشه از سیطرهی شیر بهم ریخته بود لشکر از غیرت شمشیر بهم ریخته بود چشمهای غضب آلود نَفَس میگیرد دشت از ضربِ نَفَسگیر بهم ریخته بود مثل این بود زمین لرزه به شام اُفتاده کوفه با نعرهی تکبیر بهم ریخته بود یک سوار آمده بود و همه رَم میکردند دشمن از صاعقهی تیر بهم ریخته بود مرتضی بود، حسن بود ولی لب تشنه کربلا با دو سه تصویر بهم ریخته بود آب بر دامنِ او چنگ زد و گفت بنوش آب از غصهی تقدیر بهم ریخته بود دست در آب فرو برد فرات آتش شد آب از سوز لبِ آبِ حیات آتش شد ناگهان داغ ، رقم خورد بمانَد بَعدَش به زمین ماهِ حرم خورد بمانَد بَعدَش داد زد حرمله از دور چه چشمی دارد تیر را تا که زدم خورد بماند بَعدَش همه سر درد گرفتند میانِ خیمه به سرِ او که عَلَم خورد بماند بَعدَش آبرویش همه از مَشک چکید و بر مَشک خونِ آن دستِ قلم خورد بماند بَعدَش این عموجانِ حرم بود که هِی کم میشد قامتش زود بهم خورد بماند بَعدَش تا که اُفتاد زمین موقعِ مشعلها شد راهِ دشمن به حرم خورد بماند بَعدَش وایِ من دادِ حرم دادِ حرم در آمد یک برادر به سرِ چند برادر آمد خیز از خاک بگو تا کمرم را چهکنم تو که راحت شدهای من جگرم را چهکنم موقعِ آمدنم حال رُبابم بد بود بعد از این وضع بگو که پسرم را چهکنم مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند پدرم از نجف آمد پدرم را چهکنم پا مکش رویِ زمین، دشت نگاهت نکند جانِ من هلهلهی دور و برم را چهکنم از رشیدیِ تو در راه کمی ریخته است بازویت را چهکنم چشمِ تَرَم را چهکنم مَشک اُفتاده ، زمین پُر شده ، سر پاشیده یک نفر هستم صد درد سرم را چهکنم سر کنار تو نَهَم یا به حرم سر بکشم که سرِ دخترکانم دو سه معجر بکشم قول دادی که بیایی و برایم بد شد حال شرمندگیِ مادر اصغر بکشم من بزرگ حرمم آب ندارم باید پیشِ این قوم رَوَم منت لشکر بکشم َتا که زینب نرسیده به تماشای تنت زود باید به رویت چادر مادر بکشم به زمین دوختهای مزرعهی تیر شدی چند صد تیر چگونه همه از پَر بکشم