میروی نور، زِ هر دیده جدا میگردد حاجتی را که حسن داشت روا میگردد مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است یا که مشغول مناجات و دعا میگردد وَجَعَلنا به تو خواندهست که چشمت نزنند این گل یاسمن از دیده جدا میگردد او مدام از من و عباس سوالش این است اینهمه اسب به یک نقطه چرا میگردد ***** گلِ سرخ است آنکه باغبان گیرد گلابش را گلاب از یاسمن اینجا گرفته سُمّ مرکبها علی را تا حرم بردن به ظاهر بود آسانتر شمردم، چیدم و بردیم خیمه جسم اکبر را به وقت بردنش قاسم تو خود زیر عبا بودی چگونه تا حرم باید بَرَم این قد و بالا را