امروز در محلهی برده فروشان دیدی چگونه حرمت این خاندان شکست جوری یزید ضربهی دستش شتاب داشت دندان تو که جای خودش خیزران شکست آهسته تر بزن به پیمبر گناه نیست لبهای سنگ خوردهی او رو به راه نیست داری درست جای همان نیزه میزنی این مجلس شراب کم از قتلهگاه نیست آتش به قلب سوختهی خواهر نزن طعنه به موی مملو خاکسترش مزن باشد به گریههای حرم اعتنا نکن باشد بزن ولی جلوی مادرش نزن باشد بزن ولی جلوی دخترش نزن نه تنی مانده برای تو نه جای سلامی من که گفتم این همه در طشت زر قرآن نخوان اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند ای سر به جبر نیزهی اشرار آمده با داغ دستهای علمدار آمده زخم زبان به پیری او میزنی چرا همراه زینب از سر بازار آمده ای خیزران عجول تر از خنجری چرا مانند تیر حرمله ناباوری چرا قرآن که خواند شک به مسلمانیاش نکن در انتظار معجزهی دیگری چرا تکلیف طشت و این همه باران چه میشود پایان ماجرای اسیران چه میشود گیرم حسین پارهی قلب نبی نبود پس احترام قاری قرآن چه میشود اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان با لبت بازی کنم اما نه بازی چون یزید رویم سیاه کاسهی صبرم لبالب است در کاخ شام معجر زینب معذب است بیهوده خسته میکند این چوبها را یزید این سر همیشه روی لبش ذکر یا رب است