دیدیدچگونه حرمت این خاندان شکست
1124
6
- ذاکر: علی اکبر زادفرج
- سبک: شعر روضه
- موضوع: اسارت
- مناسبت: امام حسین (علیه السلام)
- سال: 1400
امروز در محلهی برده فروشان
دیدی چگونه حرمت این خاندان شکست
جوری یزید ضربهی دستش شتاب داشت
دندان تو که جای خودش خیزران شکست
آهسته تر بزن به پیمبر گناه نیست
لبهای سنگ خوردهی او رو به راه نیست
داری درست جای همان نیزه میزنی
این مجلس شراب کم از قتلهگاه نیست
آتش به قلب سوختهی خواهر نزن
طعنه به موی مملو خاکسترش مزن
باشد به گریههای حرم اعتنا نکن
باشد بزن ولی جلوی مادرش نزن
باشد بزن ولی جلوی دخترش نزن
نه تنی مانده برای تو نه جای سلامی
من که گفتم این همه در طشت زر قرآن نخوان
اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند
ای سر به جبر نیزهی اشرار آمده
با داغ دستهای علمدار آمده
زخم زبان به پیری او میزنی چرا
همراه زینب از سر بازار آمده
ای خیزران عجول تر از خنجری چرا
مانند تیر حرمله ناباوری چرا
قرآن که خواند شک به مسلمانیاش نکن
در انتظار معجزهی دیگری چرا
تکلیف طشت و این همه باران چه میشود
پایان ماجرای اسیران چه میشود
گیرم حسین پارهی قلب نبی نبود
پس احترام قاری قرآن چه میشود
اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان
با لبت بازی کنم اما نه بازی چون یزید
رویم سیاه کاسهی صبرم لبالب است
در کاخ شام معجر زینب معذب است
بیهوده خسته میکند این چوبها را یزید
این سر همیشه روی لبش ذکر یا رب است
دیدی چگونه حرمت این خاندان شکست
جوری یزید ضربهی دستش شتاب داشت
دندان تو که جای خودش خیزران شکست
آهسته تر بزن به پیمبر گناه نیست
لبهای سنگ خوردهی او رو به راه نیست
داری درست جای همان نیزه میزنی
این مجلس شراب کم از قتلهگاه نیست
آتش به قلب سوختهی خواهر نزن
طعنه به موی مملو خاکسترش مزن
باشد به گریههای حرم اعتنا نکن
باشد بزن ولی جلوی مادرش نزن
باشد بزن ولی جلوی دخترش نزن
نه تنی مانده برای تو نه جای سلامی
من که گفتم این همه در طشت زر قرآن نخوان
اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند
ای سر به جبر نیزهی اشرار آمده
با داغ دستهای علمدار آمده
زخم زبان به پیری او میزنی چرا
همراه زینب از سر بازار آمده
ای خیزران عجول تر از خنجری چرا
مانند تیر حرمله ناباوری چرا
قرآن که خواند شک به مسلمانیاش نکن
در انتظار معجزهی دیگری چرا
تکلیف طشت و این همه باران چه میشود
پایان ماجرای اسیران چه میشود
گیرم حسین پارهی قلب نبی نبود
پس احترام قاری قرآن چه میشود
اینقدر قران نخوان این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان
با لبت بازی کنم اما نه بازی چون یزید
رویم سیاه کاسهی صبرم لبالب است
در کاخ شام معجر زینب معذب است
بیهوده خسته میکند این چوبها را یزید
این سر همیشه روی لبش ذکر یا رب است
نظرات
نظری وجود ندارد !