آسمانها را نخواهد شد زیاد مجلس مستنکر ابنِ زیاد چوبخوردن در رَهِ حق عار نیست دخترش را طاقت دیدار نیست مرتّباً به دهان تو چوب میکوبید هر آنچه ناله زدم من نَکوب، میکوبید مَنی که غیرت ناموس کبریا بودم یکی ز پردهنشینان مرتضی بودم فَلَک ببین ز کجا تا کجا کشید مرا به شام و کوفه ز کربوبلا کشید مرا میان آنهمه دشمن چو بیکسَم دیدند به اشکِ بیکسیام ناکِسانه خندیدند با دیدن سرِت رُو نِی غمم میشه زیاد هوای بیکسی من آغوشتو میخواد رَخت اسیری رُو تَنَم، بگو بِهِم میاد ***** میشه بِهِم بگی، سپردیام به کی؟ مَحرَمامو دیدم روی نیزه یکییکی هنوز نخوردم آب، که دارم اضطراب به هَم دوباره میرسیم تُو مجلس شراب زینبِ تو با خولی، همسفر بازاره به بوریا میسپارم، جسم تو رو بَرداره ***** دورم نشاندهام حرَمی دلشکسته را این بچّههای گوشهیزنداننشسته را شرمندهام برای تو سینه نمیزنم بستند هر دو دست مرا دورِ...