پدرم مرد باخدایی بود مهربان بود مثل دریا بود روی پیشانی پر از چینش اثرات سجود، پیدا بود پدرم اسوهی شجاعت بود قهرمان شجاع بدر و حنین ضربتش در کشاکش خندق افضلٌ من عباده الثّقلین تا پدر بود، خوب پُر میشد جای خالی مادرم زهرا قصه در گوش بچهها میگفت شانه میزد به موی من شبها داغ مادر ولی پدر را کشت همه مویش سپید شد پدرم مسجد کوفه، تیغ خورد امّا در مدینه شهید شد پدرم پدرم خاطرات تلخی داشت قصهی آتش و در و دیوار قصهی کوچه بنیهاشم قصهی تلخ سینه و مسمار دیگر امّا به خانهی ایتام نان و خرما کسی نمیآرد بر زمین با عبور نعلینش گل برکت کسی نمیکارد شب آخر، پدر وصیّت کرد حسنش را به عدل و حقّالناس رو به عبّاس کرده و فرمود: جان تو، جان زینبم؛ عبّاس! خوب شد کربلا نبود پدر وقتی از روی ناقه افتادم دیگر عبّاس هم نبود آنجا تا بیاید رسد به فریادم خوب شد مجلس شراب نبود شاهد غربت پسر باشد شاهد خیزران لبهایش شاهد رأس و طشت زر باشد منبع:سایت فطرس