من عمق زخمت را ندیدم، مطمئن باش دست حسینت، چشم خواهر را گرفته چرخید چرخ روزگار و کربلا شد صحرا به خود، حالات محشر را گرفته گودال با دستان خونآلودش از ما آن زینت دوش پیمبر را گرفته قاتل، تنی را زیر پایش میفشارد در گیر و دار ذبح، خنجر را گرفته فهمیدم از حالات نامردان کوفه چشمانشان، این پارهمعجر را گرفته