آخر سر، تو هم زمین‌خوردی

آخر سر، تو هم زمین‌خوردی

[ حاج محمود کریمی ]
آخر سر، تو هم زمین‌خوردی
تو که نامت، توان زانوهاست
در نگاه ترت، نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست

سر شب، یاد مادرم بودم
یاد آن‌روزها و ماتم‌ها
تو دوباره بلند خواهی شد
کوری چشم ‌ابن‌ملجم‌ها

کار داری؟ صدا بزن ‌من را
نتوانستی‌ام بخوانی نه؟
سعی کردی ز جا بلند شوی
ای بمیرم؛ نمی‌توانی نه؟

من به قربان چهره‌ی زردت
کمکت می‌کنم که بنشینی
آری آری پدر، منم زینب
صورتم را مگر نمی‌بینی؟

فکر بی‌مادری ما هم باش
بخت این داغ را سیاهش کن
ای به قربان غصّه‌اش خواهر
پدر! عبّاس را نگاهش کن

مثل تو می‌شود، بزرگ شود
کرده‌ای یک‌قبیله را مستش
دیشب از بین حجره می‌دیدم
که سپردی حسین را دستش

حرف که می‌زدید با عبّاس
صحبتی از بریدن سر بود؟
به گمانم دلیل هق‌هق او
کلماتی شبیه معجر بود

خوب نشنیدمت چرا گفتی؟
آتش و خیمه‌گاه و دامن را
چشم عبّاس می‌کند تمرین
از سر شب، خجالت از من را

منتظر مانده‌ام‌ که خوب شوی
کمی آرام‌تر شود دردم
کوفه را می‌گذارم ‌و دیگر
سوی این شهر، بر نمی‌گردم

آه! امّا تو خوب می‌دانی
درد جان رسیده بر لب را
در نگاه تر تو می‌بینم
روز آوارگی زینب را

روز آشفتگی زینب توست
علّت حالت پریشانت
از در و بام کوفه می‌ریزد
سنگ‌ها بر سر عزیزانت

عالمی را تصدّق سر تو
خلق کرده خدای سبحانت
تو بفرما چه می‌کند بابا
صدقه با دل یتیمانت

وقت از کوچه‌ها گذر کردن
برسد دست یاریت ای کاش
دست در گیسوی حسینت کن
آه! فکر تنور خولی باش

نظرات