حسن حسینخانی

تا که خون در رگ است و جان

1650
9
تا‌که خون در رگ است و جان به تنم
به عزیزت قسم که سینه زنم

آن‌که از گاهواره تا مردن
دیده‌اش از غمت تر است، منم

عاقبت بین روضه می‌میرم
جامه‌ی نوکری شوَد کفنم

یا کریمِ کریم می‌باشم
من حسینی ز دولت حسنم

در جوانی ز ماتمت پیرم
گر بگویی بمیر می میرم

من که این گونه در هیاهویم
تا نفس هست از تو می گویم

جان زهرا همیشه وقت نماز
مُهری از تربت تو می‌جویم

کُنج هیئت، دل کِدر شده را
زود با اشک و آه می‌شویم

**********

سپیده زد شبِ تارم
بگو خوابم یا بیدارم
تو بابای منی میشه
چشامو از تو بردارم

می‌خوام پاشم جلوت امّا
دیگه نایی به جسمم نیست
تو را واضح نمی‌بینم
آخه سویی به چشمام نیست


می‌دونستم میای امشب
برای خاطر زینب
ببین دوتایی می‌سوزیم
تو از آتیش و من از تب

دلم می‌خواست بیام پیشت
منو اینجا نمی‌بینی
همه گفتند سفر بودی
چرا بوی تنور میدی؟

چه بابایی، چه موهایی
پر از خاکستر و خونه
نخور غصه بابا جونم
موی من هم پریشونه

یه شب از ناقه افتادم
هنوز عمّه نمی‌دونه

***********

چیزها دیده‌ام نخواسته‌ام
دل من هم دل است، آهن نیست

همه گفتند پیش ما ننشین
هیچ جا بحر من نشیمن نیست

گل من خارهای پای من است
گر گل و یاسمین و سوسن نیست

گل اگر بود، مادر من بود
چون که او نیست، گل به گلشن نیست

رویِ مادر ندیده‌ام هرگز
چشم طفل یتیم، روشن نیست

دامنِ مادران خوش است، چرا
سرِ من هم به هیچ دامن نیست؟

خواندم از شوق هرکه را مادر
گفت با من، که مادرِ من نیست

کودکی گفت: مَسکَن تو کجاست؟
گفتم: آنجا که هیچ مسکن نیست

***

دیدی آخر غم عشق تو گرفتارم کرد؟
باغ لب‌های تو چون لاله‌ی تب‌دارم کرد

چشمم افتاد به پیشانی تو، ماتم برد
عمّه کوبید به محمِل سر و هشیارم کرد

دست بسته به روی ناقه نشستن سخت است
همسفر بودنِ با حرمله بیزارم کرد

من ملَک بودم و آغوش پدر جایم بود
دوری از گرمی آغوش تو بیمارم کرد

با خدا گرمِ مناجات شدم قافله رفت
ساربان رفت و گرفتارِ شب تارم کرد

خسته بودم به روی ناقه کمی خوابم برد
زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد

لگدی زد که خدا قسمت کافر نکند
بی تعادل شدم و دست به دیوارم کرد

من به عمرم سرِبازار نرفته بودم
شوقِ یه بوسه مرا راهیِ بازارم کرد

گره‌ای روی گره زد به طناب دستم
به دویدن عقبِ قافله وادارم کرد

*******

میشه رو ناقه سوارم نکنی
گلمو اسیر خارم نکنی
میشه گوشوارمو برداری به جاش
با لگد دیگه بیدارم نکنی

من دیگه نای دویدن ندارم
رمقی واسه رسیدن ندارم
این دفعه دیگه سراغ من نیا
گیسویی واسه کشیدن ندارم

کی دل نازتو غم داده بگو
چرا اشکای تو افتاده بگو
بیا دوتایی بریم تو کوچه‌ها
کی تو رو بازی نمی‌داده بگو

*********

از خواب وقتی پا‌شدم دیدم پدر رفته
گیرم سفر رفته، چرا خب بی‌خبر رفته؟

دستم دو روزی هست که بالا نمی‌آید
من هم نمی‌دانم چرا؟ انگار در رفته

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش