
ای جانِ جهان، جهانِ جان اَدرکنی قَیّوم زمین و آسمان اَدرکنی احیاگرِ صد دَمِ مَسیحا الغَوث یا حضرت صاحبَ الزمان اَدرکنی یا صاحبَ الزمان... مهر است ولی شور محرم شده آغاز تنها نه خزان است که ماتم شده آغاز پیداست ز اردو زدن قافلهی اَبر در وادی غم باز محرم شده آغاز دلشورهی زهراست اگر شب شده دلگیر اندوه رسول است اگر غم شده آغاز باران خزان نیست که جاری شده از اَبر این گریهی مولاست که نمنم شده آغاز سوز نفس زینب کبریست به هر سو این باد که با آهِ دَمادَم شده آغاز از کوفه نشان دارد و از زوزهی گرگان این زوزهی پاییز که کمکم شده آغاز یادآور گلهاست به زیر سُمِ اسبان هر خِش خِشِ برگی که به عالم شده آغاز دیروز نه امروز نه ای کشتهی جاوید این سلسلهی اشک از آدم شده آغاز آوارگی پردهگیانِ حرم عشق سوزیست که از سورهی مریم شده آغاز ز عزای تو نه پاییز و بهار است این زِمزمه از چشمهی زمزم شده آغاز با صد جَلالت و شرف و عزّت و وقار آمد به دشت ماریه ناموس کردگار فرش زمین به عرش مُباهات میکند گر روی خاک پای گذارد مَلَکسوار حتی حسین تکیه بر این شانه میزند خلقت زنی ندیده بدین گونه استوار حتّی هزار بار بیایند کربلا زینب پی حسین میآید هزار بار با خشم خویش مِیمَنه را میزند زمین با چشم خویش مِیسَره را میکند شکار مَحمل که ایستاد جوانان هاشمی زانو زدند یک به یک آنهم به افتخار کوهی اگر مقابل او قد عَلَم کند مانند کاه میشود و میرود کنار آنگونه که علی به نجف اعتبار داد زینب به دشت کرب و بلا داد اعتبار از این به بعد هیچ نمازی شکسته نیست وقتی قدم گذاشته زینب به این دیار تا اینکه فرشِ راه کند بال خویش را جبریل پای ناقه نشسته به انتظار چه ناقهای چه ناقهنشینی چه مَحملی مریم رکابگیر و خدیجه است پردهدار افتاد سایهی قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایهاش کنار رفتند زیر سایهی عباس یک به یک با آفتاب، غنچهی گل نیست سازگار عَبدند، عَبدِ گوش به فرمان زینباند از پیرمرد قافله تا طفل شیرخوار از فرش تا به عَرش چه خاکی به سر کنند بر روی چادرش بنشیند اگر غبار کار تمام لشگریان زار میشود زینب اگر قدم بگذارد به کارزار