بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت

بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت

[ حاج علی انسانی ]
بیمار کربلا به تن از تَب توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان فغان نداشت

این صید هم که ماند نه از بابِ رحم بود
صیّادِ چرخ، تیرِ دگر در کمان نداشت

گر تشنگی ز پا نفِکندش بعید نیست
آب انقدر که دست بشویَد ز جان نداشت

از کوفه تا به شام در آن آفتابِ گرم
بر سر به جز سرِ شهدا، سایه‌بان نداشت
*****
دست و پا گم‌ کرده‌ای دیدم دلم آمد به یاد
از خرابه می‌گذشتم منزلم آمد به یاد

سر به هم آورده دیدم غنچه‌های بسته را
اجتماع دوستانِ یک دلم آمد به یاد

نظرات