ای بند اسیر دست و پای تو علی لبخند حقیر گریههای تو علی نبود زهری که مرا اسیر کند کجا که دیده که روباه صیدِ شیر کند اگر اسیر شدم من، اسیرِ عشق شدم وگر که پیر شدم، پیرِ عشق شدم آقای غریب چشم هجده نیزه خون ریخته هرلحظه برای تو علی ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت رفتی و رفت خنده ز لبهای خواهرت هر کس که دید رأس تو را روی نیزهها آهی کشید و گفت بیچاره مادرت