هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست نه هر که سر بتراشد قلندری داند تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند اگرچه خواجۀ ما را سجیته کرم است خوش آنکه رسم و ره عشق و نوکری داند شگفت نیست که شد حُر اسیرِ عشقِ حسین که آفتابِ ولا ذرّه پروری داند گرفت سر به کف و جان به راه عشق بباخت به غیر تو چه کسی مای دلبری داند ***