تا به کِی دامن آتشزده خاموش کنم؟ دستهایم همه تاول زده آخر چه کنم؟ ... تا سحر از پی اطفال دویدم آن شب دادِ روی سیه و موی سپیدم آن شب آنکه میسوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشی خود افزود ... یک خیمه نیمسوخته شد جای صد یتیم طفلان همه پیاده و دشمن سواره بود ... به دوش، جسم دو دختر نبرده بودم و بردم ز کینه سنگ ز شامی نخورده بودم و خوردم به قتلگه به من و دخترت چه شد، دیدی که زنده زنده کنارت نمرده بودم و مُردم ز روی نیزه اشاره ندیده بودم و دیدم نماز ظهر و سواره ندیده بودم و دیدم