زِ سینه آه زمین و زمان درآوردهاند مگو بدن زِ تن جبهه جان درآوردهاند فضا پُر از گُل پَرپَر شدهست و عطرآگین زِ دشت لاله زِ بس ارغوان درآوردهاند زمین زِ مین پُر و اینان زِ من سفر کردهاند بر آسمان سر از این خاکدان برآوردهاند همین تبار تبری، تبر به دوش شدند دَمار از بت و بتگران درآوردهاند چنان به خرمن دشمن چو آتش افتادند چنان که دود از آن دودمان درآوردهاند کلاه و چفیه و سربند و کفش و سجاده شناسنامه، پلاک، استخوان درآوردهاند کنار یک بدن افتاده دفتر شعر برای سینهزنان نوحهخوان درآوردهاند و من به جِیب سر و سر به زیر کین مردان چه سرافراز سر از امتحان درآوردهاند حرامشان که شکمبارگانِ فرصتجوی تنور گرم شما بود و نان درآوردهاند