همه شب حرف منو زینب و کلثوم این بود خاطره جمع بخوابید که برادر دارم خاطره جمع بخوابید که یاور دارم از در خیمه چون میآمدی و میرفتی شبی داشتنمت اینکه برادر دارم دادش چه شد آن دست رسایی که به آواز بلند دعویت بود که من بازوی حیدر دارم