تنم از سوز تب دیگر ندارد تاب ای مادر رسیده جان به لب، آخر مرا دریاب ای مادر فضای چشم عمّه گشته چون دریای طوفانی منم آنکه کشتیِ اُفتاده در گرداب ای مادر * * * * روا بُوَد که به یک غم هزار سال گریست عدو به چشم کنیزی به خواهرم نگریست