زلف تو را که باد به هر سو رها کند

زلف تو را که باد به هر سو رها کند

[ علی کرمی ]
زلف تو را که باد به هر سو رها کند
در سینه‌های غم‌زده غوغا به پا کند
هر بار خواستیم این دل عاشق صفا کند 
باید نگَه به حُسن جمالِ شما کند
آن‌گاه عشق می‌رسد و جلوه‌ها کند

فرمان رسیده‌ است زِ خالق که از ازل 
سجده به خاک کوی تو شد بهترین عمل 
ای شیر با صلابتِ حق ای یلِ جمل
از نسل تو برآمده احلی مِنَ العسل
شیرینی‌ات به سینه‌ی قاسم چه‌ها کند

نون و قلم به چهره‌ی ماهِ تو یسطرون
از جلوه‌ی جمال تو خورشید سرنگون 
از حدّ شمار دل‌شدگانت بوَد فزون
این‌بار بی‌نقاب اگر آمدی برون 
باید زِ حُسن روی تو یوسف حیا کند

افتاده‌ایم باز به پای تو یا حسن 
سلطان عالم است گدای تو یا حسن 
در قلب ما صحن و سرای تو یا حسن 
هر کس که گریه کرد برای تو یا حسن 
حتما براش حضرت زهرا دعا کند

تو خوبِ مطلقی و ولی ما بَدیم باز
درهای خوان لطف شما از قدیم باز 
این‌بار هم اگر به شما رو زدیم باز 
بر درگَهِ کریم آمدیم باز
شاید کریم رحم به حال گدا کند
****
کریم کار ندارد به اسم و رسم کسی 
غریبه را چه بسا بیش از آشنا بخشید

از ابتدا پدرش فکر ما گدا بود
که سفره‌ی کرمش را به مجتبی بخشید

غریب بود اگرچه گدا فراوان داشت 
کریم بود و بدون سر و صدا بخشید

گمان کنم که دگر مادری زمین نخورَد
خدا فقط به حسن این چنین بلا بخشید

گمان دیگرم این است لحظه‌ی آخر
به غیر قاتلِ مادر، بقیه را بخشید
****
از تماشای مُغیره به‌خدا خسته شدم
لحظه‌ای نیست که این چشم مرا تر نکند
مادرم تا به زمین خورد فقط گفتم آه!
ضربه‌ای زد که خدا قسمت کافر نکند

می‌ذارم رو دوشِ گریه سرمو
می‌زنم ناله‌های آخرمو 
روزی صدبار می‌میرم زنده میشم
تا می‌بینم قاتل مادرمو

حالا هر اتفاقی که بود گذشت
منم و یک جگر پاره و تشت
جگرم تو کوچه پاره شد چه‌طور 
مادرم با دست دنبالم می‌گشت

مادرم گفت حسن‌جان تو بگو خانه کجاست
بهتر این است که از این واقعه من دَم نزنم
مادرم در وسط کوچه نمی‌دید مرا 
پیش او بودم و می‌گفت: کجایی حسنم؟
****
قُنفذ از راه همان لحظه که آمد می‌زد
تازه می‌کرد نفس را و مجدّد می‌زد
جای هر کس که در آن کوچه نمی‌زد، می‌زد

یک بدن بود و یک نفر اما
صد نفر می‌زدند زینب را

حسین...
****
بی‌بهره از فروغ ولای تو یا حسن
مشمول این حدیث پیغمبر نمی‌شود
فرمود دیده‌ای که کند گریه بر حسن 
آن دیده کور وارد محشر نمی‌شود
تنها جنازه‌ی تو شد آماج تیرها 
یک رَه شد این جنایت و دیگر نمی‌شود

پدرت زنده نبود و به تنش تیر زدند
تو نفس می‌کِشی از تیر پُر از پَر شده‌ای
فکر کردم که اباالفضل زمین افتاده
با قدّ و قامت عباس برابر شده‌ای

ای اوّلین ستاره‌ی شب‌های فاطمه 
ای طعم ماندگار رطب‌های فاطمه 
ای رازدار قصّه‌ی تب‌های فاطمه
لبخند ریزد از گلِ لب‌های فاطمه 
وقتی تو را عزیزِ دل من صدا کند

هر بار که روضه‌ی شما را خواندم
یک گوشه زنی غریبِ مادر می‌گفت
****
چهل سال است می‌پرسی که در کوچه چه‌ها دیدم 
اگر پاره جگر گشتم به‌‌جز از داغِ مادر نیست

اگر هفتاد چوبِ تیرِ کینه بر تنم آید
خدا داند که با آن میخِ دَر هرگز برابر نیست

اگر تشت پُر از خونم دل و چشمت پُر از خون کرد 
بمیرم از برای چشم تو این تشتِ آخر نیست

نظرات