رسیدی از ورای آسمان شب را سحر کردی

رسیدی از ورای آسمان شب را سحر کردی

[ علی کرمی ]
رسیدی از ورای آسمان شب را سحر کردی
قدم بر خاک تا بگذاشتی آن را گوهر کردی

به دنیا آمدی، اوّل گدایان را خبر کردی 
قدومت را بنازم، ای که مولا را پدر کردی ۲ 

چگونه از تو من گویم؟ فراتر از سخن باشی 
به این حُسنی که می‌بینیم، باید هم حسن باشی 

همیشه در خیال ذهن من تو غرق لبخندی 
تویی که میزبانِ میهمانی خداوندی
 
خدا که نیستی امّا شبیهش بی‌همانندی 
برای فاطمه آمد چه فرزندی، چه فرزندی
 
دل بی‌طاقت ما از سر بام تو می‌آید 
همیشه بعد نام فاطمه نام تو می‌آید

نترسم از گرفتاری که ایمانم حسن باشد 
که هستم ریزه‌خوار و برکت نانم حسن باشد 

جزامی فخر بفروشد که مهمانم حسن باشد 
نه تنها ما، پیمبر بر لبش جانم حسن باشد 

بگویم بی‌عدد هر وقت که زار و پریشانم 
حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم

نفهمیده کسی قبل از تو معنای کرامت را 
تویی آنکس که بردی از علی ارثِ شهامت را

و من در بند بند صلحِ تو دیدم شجاعت را 
تو دنیا را به ما دادی، محبّت کن قیامت را 

زِ صبر توست آقا جان، اگر نامی زِ دین باشد 
تو که سربند القابت، "مُعزُّ المومنین" باشد
***
دست خالی نرود هیچ کسی به تردید
بانی سفره‌ی امروز امام حسن است

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
رمضان تازه از امشب رمضان خواهد شد

مرد کریم بر کرمش فخر می‌کند
تو کیستی که کرده کرم بر تو افتخار

نظرات