میان دشت میکرده تنش را جستجو، نیزه چه دور انداخت قاسم را ز چشمان عمو، نیزه زمین افتاد با صورت، تیمّم کرد خود امّا گرفت از خون جاری از سر و رویش وضو، نیزه رسیده بر سر او گرگ پیری با بد و بیراه دو دستی زد به آنسینه، خمار هرزهگو نیزه چه اندازهست حجم یک جوان سیزدهساله؟ که در آغوش او رفته هزاراننیزه روو نیزه نه جانی در بدن دارد که برخیزد، نه امکانش که چسبانده است او را بر زمین از پشت او نیزه عسلهای لبش سرنیزه را هم در هوس انداخت که کرده پیکرش را مثل کندو، توو به توو نیزه