در این زندان ندارد فرقی روز با شب تارم

در این زندان ندارد فرقی روز با شب تارم

[ حاج محمود کریمی ]
در این زندان، ندارد روز فرقی با شب تارم
ز دوری‌ات رضاجانم! گره افتاده در کارم

تمام آرزوی من! بود این آرزوی من
که من در لحظه‌ی آخر ز رویت، بوسه بردارم

بیا از ره رضا‌جانم! ببین ای نور چشمانم
دو چشمم سوی در مانده که تو آیی به دیدارم

منم که آسمان‌ها تکیه بر دستان من دارد
تماشا کن! دوسه‌روز است که محتاج دیوارم

به چه روزی فتادم؟! روزه هستم، دشمنم آمد
مرا با تازیانه می‌دهد هرروز افطارم

ز بس‌که گوشه‌ی زندان به من سیلی زده دشمن
می‌افتی یاد مادر گر ببینی رنگ رخسارم

مرا سیلی زدند امّا نخورده دخترم سیلی
اگر که زار می‌گریم فقط در فکر بازارم

مرا آزار دادند و تنم را برنگرداندند
به چه روزی فتادم من؟! منی که بر همه یارم

به چه روزی فتادم؟! تازه، نعل تازه این‌جا نیست
به خود پیچیده‌ام امّا به تن، یک پیرهن دارم

شنیدم جدّ مظلومم به‌روی خاک، عریان بود
شنیدم دست‌وپا می‌زد؛ از این روضه‌است بیمارم

نظرات