ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به محفل من ماه میبرد گر دخترت نیامده امشب به پیشواز از من مرنج عمه مرا راه میبرد مدد از عمه گرفتم که مرا راه برد یک قدم برد خودش دست به دیوار گرفت ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به محفل من ماه میبرد گر دخترت نیامده امشب به پیشواز از من مرنج عمه مرا راه میبرد سیلی نخورده نیست کسی در میان ما اما چگونه با تو بگویم چگونه ام؟ دست عدو بزرگ تر از صورت من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام ای آرزوی گم شده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن است میکشم ولی سیلی گرفته قوت بینایی مرا من تا شناسمت به رخت دست میکشم ای گل ز عطر ناب تو گَهْ شده ام تویی ویرانه روز گشته اگر چه دل شب است انگشت ها که با لب تو بوده آشنا باور نمیکنند که این لب همان لب است چوب از یزید خورده ای و قهر با منی از کی لبت به صحبت من وا نمی شود بیهوده زیر ملت مرهم نمیروم این پا برای دختر تو پا نمیشود
یارقیه خانم