چون هلال مه غم هالهای از ماه شود
2543
7
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: ورود کاروان به کربلا
- مناسبت: روز دوم محرم
- سال: 1403
چون هلال مه غم هالهای از ماه شود
با تو دل ای پسر فاطمه همراه شود
روز ما را به شبی کاش مبدل نکند
هجر طولانیات آن روز که هر گاه شود
ای خوش آن فجر که از ما همه دلشوره برند
دلخوشی آرد و چشم همه در راه شود
یا ناامید از کرمت نیز دل گریهکنان
از امید است که در زمزمه و آه شود
گفت آیینهشو و چهرهی خوبان بطلب
با همین روضه دل آیینهی آن ماه شود
****
لِه شدیم از درد دوری زور دنیا را ببین
کار دنیا را ببین و حسرت ما را ببین
قبل عاشق بودنش دریا کویری خشک بود
اشکها وقتی که راه افتاد دریا را ببین
من ز یوم ترویه دلناگران زینبم
صبح فردا میرسی کرببلا ما را ببین
روی خار این بیابان اسب زخمی میشود
قبل خیمه باز کردن خوب صحرا را ببین
از زمانی که رسیدی صورتت خاکی شده
خواهرت که گفت برگردیم، تقاضا را ببین
کودک ششماهه داری، پس برو نزدیک آب
دردسر دارد زمینش، هُرم گرما را ببین
در علی اکبر رسولالله را دیدی اگر
در رقیه بیشتر ام ابیها را ببین
یکطرف لیلا پریشان، یک طرف نجمه حزین
گریهی نجمه ببین و آه لیلا را ببین
هر کسی قربانیاش را با خودش آورده است
از خجالت سوخته کلثومِ تنها را ببین
مرکب دشمن که آمد آب بر رویش زدی
ای فدای رأفتت، اوج مدارا را ببین
آب دادی تو، ولی آبت نداده هیچکس
رد که شد امروز بعدش صبح فردا را ببین
فاطمه از هوش رفته خوب که دقت کنی
حالت آسیه و هوّا و سارا ببین
من که گفتم دخترانت را نیاور با خودت
دست شمر و ساربان، شلاق دعوا را ببین
شمر وقتی میبُرد اصلاً تماشایش نکن
شمر وقتی میبُرد سر را، تو زهرا را ببین
زیر دست و پا صدای خواهرت را گوش کن
گرچه پایین گیر افتادی، تو بالا را ببین
****
بنا داری که اینجا خیمهای برپا کنی آقا
دو چشم بیقرارم را ز غم دریا کنی آقا
خودت را و مرا آوارۀ صحرا کنی آقا
خودت را راهی نیزه، قد من تا کنی آقا
بیا تا فرصتی باقیست از این راه برگردیم
دلم دلشورهای دارد بیا ای ماه برگردیم
خودت هم خوب میدانی که جانم بسته بر جانت
دلم را میبرد یک خندهات، یک برق چشمانت
ولی حالا شده زینب دلآشوب و پریشانت
برادر جان مرا دریاب ای دستم به دامانت
ببین حال مرا جان خودت بدجور میترسم
من از کوفه، از آن مردم مغرور میترسم
الهی تا قیامت سایهات روی سرم باشد
ابالفضلم بماند قوت بال و پرم باشد
پناه خواهرش باشد، حریم معجرم باشد
امید آخرم باشد، کنار این حرم باشد
دلم گرم است تا وقتی علمدار حرم با ماست
دلآرام من و این کاروان کل دخترهاست
خودت راهی میدان میشوی و من به دنبالت
مُهیا گشته یک لشکر، کُند آقا لگد مالت
تو تنهایی و حال من بد است از حال بد حال
خدا مرگم دهد هرگز نبینم عصر گودالت
به سوی تو ذبیحالله با سر میدوم حتما
سنان و حرمله با تو، حجاب دختران با من
با تو دل ای پسر فاطمه همراه شود
روز ما را به شبی کاش مبدل نکند
هجر طولانیات آن روز که هر گاه شود
ای خوش آن فجر که از ما همه دلشوره برند
دلخوشی آرد و چشم همه در راه شود
یا ناامید از کرمت نیز دل گریهکنان
از امید است که در زمزمه و آه شود
گفت آیینهشو و چهرهی خوبان بطلب
با همین روضه دل آیینهی آن ماه شود
****
لِه شدیم از درد دوری زور دنیا را ببین
کار دنیا را ببین و حسرت ما را ببین
قبل عاشق بودنش دریا کویری خشک بود
اشکها وقتی که راه افتاد دریا را ببین
من ز یوم ترویه دلناگران زینبم
صبح فردا میرسی کرببلا ما را ببین
روی خار این بیابان اسب زخمی میشود
قبل خیمه باز کردن خوب صحرا را ببین
از زمانی که رسیدی صورتت خاکی شده
خواهرت که گفت برگردیم، تقاضا را ببین
کودک ششماهه داری، پس برو نزدیک آب
دردسر دارد زمینش، هُرم گرما را ببین
در علی اکبر رسولالله را دیدی اگر
در رقیه بیشتر ام ابیها را ببین
یکطرف لیلا پریشان، یک طرف نجمه حزین
گریهی نجمه ببین و آه لیلا را ببین
هر کسی قربانیاش را با خودش آورده است
از خجالت سوخته کلثومِ تنها را ببین
مرکب دشمن که آمد آب بر رویش زدی
ای فدای رأفتت، اوج مدارا را ببین
آب دادی تو، ولی آبت نداده هیچکس
رد که شد امروز بعدش صبح فردا را ببین
فاطمه از هوش رفته خوب که دقت کنی
حالت آسیه و هوّا و سارا ببین
من که گفتم دخترانت را نیاور با خودت
دست شمر و ساربان، شلاق دعوا را ببین
شمر وقتی میبُرد اصلاً تماشایش نکن
شمر وقتی میبُرد سر را، تو زهرا را ببین
زیر دست و پا صدای خواهرت را گوش کن
گرچه پایین گیر افتادی، تو بالا را ببین
****
بنا داری که اینجا خیمهای برپا کنی آقا
دو چشم بیقرارم را ز غم دریا کنی آقا
خودت را و مرا آوارۀ صحرا کنی آقا
خودت را راهی نیزه، قد من تا کنی آقا
بیا تا فرصتی باقیست از این راه برگردیم
دلم دلشورهای دارد بیا ای ماه برگردیم
خودت هم خوب میدانی که جانم بسته بر جانت
دلم را میبرد یک خندهات، یک برق چشمانت
ولی حالا شده زینب دلآشوب و پریشانت
برادر جان مرا دریاب ای دستم به دامانت
ببین حال مرا جان خودت بدجور میترسم
من از کوفه، از آن مردم مغرور میترسم
الهی تا قیامت سایهات روی سرم باشد
ابالفضلم بماند قوت بال و پرم باشد
پناه خواهرش باشد، حریم معجرم باشد
امید آخرم باشد، کنار این حرم باشد
دلم گرم است تا وقتی علمدار حرم با ماست
دلآرام من و این کاروان کل دخترهاست
خودت راهی میدان میشوی و من به دنبالت
مُهیا گشته یک لشکر، کُند آقا لگد مالت
تو تنهایی و حال من بد است از حال بد حال
خدا مرگم دهد هرگز نبینم عصر گودالت
به سوی تو ذبیحالله با سر میدوم حتما
سنان و حرمله با تو، حجاب دختران با من
نظرات
نظری وجود ندارد !